محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

نی نی ناز

2 ماهگیت مبارک

سلام فندق دو ماه به همین زودی تموم شد اینجا از حموم اومدی و انقدر خسته بودی که شیرم نمیخوردی تلویزیون نگاه میکنی آخ جوووووووووووووووون عموپورنگ(که دیگه تموم شد ) پنجشنبه رفتیم واکسن زدی با بابا...4400 وزنت بود 58 سانتم قدت وقتی واکسن زدی انقدر دردت گرفت که چند ثانیه بی صدا گریه کردیو نفست بند اومد بعدشم که اومدیم خونه پاتو بستم که تکون ندی...قطره خوردیو خوابیدی منم پیشت نشستم تا پاتو تکون ندی ساعت 6 بیدار شدی و شروع کردی به بازی کردن. اینجا ازبس بازی کردی روسریو باز کردی اینجام داشتیم دالی بازی میکردیم که ناگهان... محمدپارسا خندید بالاخره تونستم از خنده تم عکس بگ...
12 ارديبهشت 1393

فرشته م خندید هورررررررررا

نخودچی مامان سلام اولین بار که بهم لبخند زدی 41 روزت بود 1 ثانیه بیشتر طول  نکشید بعدش کشتم خودمو تا 50 روزگی دوباره بهم خندیدی ازون روز 2-3 بار خندیدی تا امروز که صدادار خندیدی ولی تا دوربینو میارم که ازت فیلم بگیرم اخم میکنی نمیدونم چرا حتما مثل بابات از دوربین خوشت نمیاد دیگه بالاخره ازت فیلم میگیرم همه خستگیه این دوماه از تنم میاد بیرون وقتی با چشمای فندقیت زل میزنی تو چشمامو میخندیو لثه هات معلوم میشه وای دلم میخواد بخورمت داریم تمرین میکنیم که بگی اوبَ ...1بار گفتی محکم بغلت کردم تعجب کرده بودی دیشب بردیمت دکتر...گفتیم شاید جاییت دردمیکنه که نمیخوابی ولی دکتر گفت خیلی هم خوبی و هوشیار شدی ...
6 ارديبهشت 1393

شونصدتا موضوع

نفسم سلام خیلی وقت کم میارم بخاطر همین خیلی کمتر میتونم بیام نت..کم کم داره بهتر میشه اوضاع البته...هم من یکم تندتر کارامو انجام میدم هم شما کمتر شیر میخوای خب شونصدتا موضوع هست که همشو باهم مینویسم بدو بدو کارامو کردم الانه که بیدار شی   تولد مامان و بابا 22/12 تولد من بود که بابا کیک و کادو گرفت و اومد خونه مامانی   31 فروردین تولد بابا بود بهش گفتم کیک یادش نره بگیره..منم که مثل همیشه براش الویه درست کردم ولی بدونه هیچ تزیینی آخه وقت نکردم..بابا که شب اومد دیدم کیک دستش نیست چیزی نگفتم که نره بگیره..بعدش دیدم یه کیسه پر از تی تاپ و خوراکی گرفته..بعدا فهمیدم که فکر کرده من کیک میخوام...
2 ارديبهشت 1393

1 ماهگیت مبارک

یک ماه پیش صدای بهم خوردن بال فرشته ها میومد  انگار اومدنت نزدیک بود اولین ماه لمس بودنت مبارک نفسم خیلی خیلی زود گذشت این یه ماه،مرسی که پسر خوبی هستی و اذیت نمیکنی اولاش یکم سختم بود هم بخاطر اینکه عادت نداشتم هم اینکه شما بیشتر از حد معمول شیر میخواستی.. دکتر گفت بهت پستونک بدم تا روند شیر خوردنو یاد بگیری 4-5روز خوردی و از 9فروردین دیگه نمیخوریش(بهتر ) وقتی بهت پستونک دادم خیییییییییلی ناراحت بودم حالا دیگه یکم بهتر شدی.قبلا شبا ساعت 3 و 5 و 7 و 9 بیدار میشدی ولی الان 1  میخوابی تا 5 بیدار نمیشی قطره آ-د قبلا خوب میخوردی اصلا دوست داشتی ولی الان نمیخوری همشو نگه میداری تو دهنت یدفه میریزی بیرون همشو ...
12 فروردين 1393

فرشته م رسید زمین

سلام عشقم دعایت میکنم امشب به عطر میخک و مریم            الهی در دلت هرگز نباشه غصه و ماتم تا 4ساعت دیگه به لطف خدا پسر نازمو بغل میکنم،من برای شما دعا میکنم شمام برای ما دعا کنین بوووس   این smsیی بود که از یه هفته پیش نوشته بودم و ساعت 7 به 32نفر فرستادم(تو راه بیمارستان) اومدنت ازینجا شروع شد یکشنبه وقت دکتر داشتم..دکتر دیر اومد منم خیلی خسته شده بودم آخه بابا وقت نداشت بره ویزیت بده...7ساعت تو مطب بودم..آخراش دیگه رفتم دراز کشیدم ساعت 8 رفتم تو...گفتم تکونات کم شده دکتر گفت طبیعیه.داشت صدای قلبتو گوش میداد تا خواست برش داره یهو دید ضربانت آرو...
27 اسفند 1392

دردونه ی مامان خوش اومدی

سلام خاله ها نفسم 12/12 به دنیا اومد حالا بعدا میام کامل تعریف میکنم مرسی که به وبلاگ مون سر میزنین بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس به همه اگه میدونستم بچه انقدر شیرینه زودترترتر نی نی دار میشدم ...
15 اسفند 1392

دیگه طاقت ندارم

سلام قندولکم هفته پیش رفتم دکتر گفت هرچی بیشتر بمونی تو دلم برات بهتره ..گفت 15-18 اسفند وااااااااااااای داشتم از عصبانیت منفجر میشدم آخه روزشماریو تا 12ام با بابات شروع کرده بودیم خیلی ناراحتم این روزا اصلا حالو حوصله ندارم ...دلم میخواد زودتر ببینمت پنج شنبه مامانی و خاله ها اومدن از وسایلت فیلم گرفتن و برام خونه تکونی کردن دیشب انگار فشارم بالا بود رفتیم فشارمو گرفتم ولی خوب بود..یجوری بودم اصلا..تکونم نمیخوردی شب ساعت 3 پاشدم هرکاریت میکردم بیدار نمیشدی ...هرچی شکلات میخوردم فایده نداشت..دلم داشت شور میزد که دیدم بیدار شدی.. یهو گفتم سلاااام گودی بابات از خواب پرید طفلی ترسید برای آخرین بار ساکتو بستم..آخه همش ب...
4 اسفند 1392

اندر احوالات ما

پسمل مامان سلام دیروز رفتم سونوگرافی دیدمت...اول که NST بود(ضربان قلبتو چک کردن)...خاله فاطمه م اومده بود.  دستگاهو روشن کرد و یه چیزی داد دستم گفت تکون که خورد اینو فشار بده ولی نمیدونم چرا تکون نمیخوردی به جز یه ضربه آروم... یواش یواش فشارم افتاد سرم گیج میرفت حالم خیلی بد شد ...ضربان قلب شمام خیلی ضعیف میزد..خانومه اومد بهم کیک داد آخه صبحونه نخورده بودم فقط یه آب میوه خورده بودم...خلاصه کم کم خوب شدم بعدشم رفتم سونو...34 هفته و 6 روز قدت حدود 47 سانت و وزنت حدود 2530+200 گرمه تپل شدیا ماشالا همه چی خوبه شکر خدا ضربانو که گرفتن دیدن تو هر دقیقه 15 ضربه میزنی ولی من متوجه نشدم  سرت چرخیده به سمت پایین، قشنگ صورتت...
20 بهمن 1392

تا درخشش ستاره کوچیک من چیزی نمونده

جیگملم سلام     دیروز رفتم دکتر، گفت خیلی پسرت خوبه، عالیه عالی شکمم کوچیکه انگار که ٥ ماهمه بخاطر همین تا دستشو گذاشت رو شکممو شمارو گرفت دید تپلی خوشحال شد تاریخ زایمان داد بهم ١٢/١٢/٩٢ دوشنبه پرسیدم گفت میشه ٢٢/١٢/٩٢ هم بیای آخه ٢٢ اسفند تاریخ تولد خودمه حالا دارم فکر میکنم...١٢/١٢ قشنگتره ولی ٢٢/١٢ تولد خودمه   بابا انقدر خوشحال شد گفت دیگه چیزی نمونده ها ...
16 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی ناز می باشد