محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 29 روز سن داره

نی نی ناز

در نیمه ی سفرت

کندوی عسلم سلام انگار همین دیروز بود که فهمیدم یه کنجد کوچولو تو دلمه و خدا یه فرشته م به من داده یادش بخیرآ...اولش مامانی اینا میگفتن تا آزمایش خون ندادم باورشون نمیشه و نباید به کسی بگم بعدشم که آزمایشم مثبت شد میگفتن شاید مثبت کاذب باشه باید برم سونو صدای قلبتو بشنوم بعد بگم به همه...خیلی حرص میخوردم که کسی قبولت نمیکرد... بعدش که رفتم سونو خاله مهدیه هی میگفت اندازه نقطه ست همش...میومدم تو اینترنت اندازه هاتو میخوندم ولی کسی قبول نمیکرد خلاصه منم تصمیم گرفتم بزنم به بیخیالی و بگم آره بابا اندازه کنجده   که خودشون کم کم گفتن نه بزرگ تر شده... تا الان که از 20 سانتم بیشتری سفر 9 ماهت نصف شده و نمیدونی چقدر دلم میخواد ب...
27 مهر 1392

4 ماهگیت مبارک قند عسلم

  سلام نخودچی امروز 16 هفتگیت تموم شد، یعنی دو هفته دیگه سفرت نصف میشه عشقم مواظب خودت باشیا بابا صبح ها که بیدار میشه یواش نازت میکنه   منم بیدار میشم ولی خودمو میزنم به خواب ...
9 مهر 1392

در جستجوی نی نی

فندق مامان سلام مممممممممممممممممماچ دو شبه خوب شیطون شدیا   اول اومدی تو خوابه من گفتی: مامان خانوم من دخترم   انقدر نگین شاید پسره دلم میخواست بخورمت تپل مامان شب فرداش رفتی تو خوابه مامانی گفتی من پسرم  انقدر نگین دختره نیم وجبی مارو گذاشتی سره کار؟ بخورمت؟ خب امروز گشتم چندتا نی نی پیدا کردم که با شما دوست شن عشقم   همشون خیلی کوچولو تشریف دارن   خب از بابات بگم که تکه   تو دنیا همین یه دونه ست که خدا داده به من همش میخواد یکاری کنه که من بخندم ...حالا هر کاری که از دستش بربیاد ... از سورپریز کردنش و شام فشم تا گیتار زدن   بی گیتار حتی خواننده شده&n...
6 مهر 1392

اولین پاییز با نی نی و اولین تکون

نفس مامان سلام عشقم چهارشنبه رفتم دکتر همش 1 کیلو اضافه کردم   ولی اشکال نداره حالا تا انفجار چیزی نمونده خانوم دکتر به سختی صدای قلبتو شنید منم که غش و ضعف کرده بودم از بالای عینکش نگام کرد و لبخند زد گفت میشنوی... یکم صبر کرد خوب گوش دادم منم گفت حالا کوچولویی،کم کم بهتر میشه صداش برای 12 مهر سونو نوشته NB ازم پرسید که تکون میخوری یا نه..منم گفتم فقط 2بار نبض زده یه ماه پیش..گفت کم کم حس میکنی..یکم نگرانت شدم جمعه با عمه بنفشه و عمو حمید اینا رفتیم زمین ورامین خوش گذرونی... بابا 50تا سیخ کوبیده درست کرد خیلی چسبید بعدشم که بلال حسابی خوش گذشت تو راه داشت خوابم میبرد دیگه شنبه جشن شکوفه ها بود صدای جشن میومد...
3 مهر 1392

خوش گذرونی

مربای مامان سلام از چهارشنبه با خاله مهدیه رفتیم پرند باغ ویلای بابایی تو راه زیاد حالم خوب نبود ولی وقتی رسیدیم خوب شدم.بعدازظهر مامانی آش درست کرد رفتیم تو حیاط خوردیم خیلی چسبید  هواش محشر بود خاله مهدیه پنج شنبه برگشت آخه داشتن میرفتن شمال. شب که شد بابا اومد. بلال خریده بود صبح که شد بابا و بابایی یه عالمه کار داشتن...من و شمام که طبق معمول رفته بودیم تو حیاط که آفتاب بخوریم دلم نمیومد برگردم خونه آخه همه چیز عالی بود. هوای تمیز. باد آروم. آفتاب. سکوت. غذای حاضر آماده ی مامانی 27ام وقت دکتر دارم باید حتما وزن اضافه کنم اونجام که شرایط محیا بود خلاصه از 4شنبه موندیم تا دوشنبه یکشنبه شب که بابا اومد صندوق عقب...
25 شهريور 1392

اولین دوسته موشه من،موش موشی

قند عسلم سلام خوبی مامان؟ خب این روزا یکمی صبح ها که بیدار میشم حالم خوب نیست  بابا خیلی ناراحت میشه و میگه ای کاش کاری میشد کرد   حالت تهوع دارم   تا بعد از ظهرم بیحالم همشم تقصیره خودمه  آخه عادت دارم گرسنه باشم... یعنی همه وقتی گشنشون میشه یه چیزی میخورن ولی من 6-7ساله که عادت کردم همیشه گشنم باشه.از وقتی که رفتم دانشگاه، غذای اونجارو دوس نداشتم، فست فودم ضرر داره،منم فقط با غذا سیر میشدم،یه بارم غذا بردم که ترشی ش ریخت تو کیفم آبروم رفت خلاصه اصلا حوصله غذا خوردن ندارم...نهایتش 3تا قاشق   راستی عزیزم اولین دوستت خیلی نازه. ..یه موشه.اسمشو دوتایی گذاشتیم موش موشی...میذارمش پیشت، باهم ...
19 شهريور 1392

سونوی NT

بوج بوجه مامان سلام خسته نباشی میدونم که تند تند داری بزرگ میشی   دیروز با بابا رفتیم آزمایشگاه نیلو برای آزمایش غربالگری شما از ساعت 7:30 بیدار شدیم  من که از آزمایش خون سکته میکنم استرس نداشتم زیاد فقط دلم برای شما شور میزد که نکنه تو سونوگرافی اذیت شی آزمایشو که دادیم رفتیم پارمیس برای سونوگرافی، خیلی طول کشید ساعت 12:30 نوبتم شد. بابارو هم راه ندادن مرسی که بیدار بودی وگرنه مجبور میشدم مثل بعضی از مامانا دوباره برم سونو انقدر ناز دراز کشیده بودی  که خانم دکتر نگات کنه یه چند دقیقه ای نیم رختو داشتم میدیدم که متوجه شدم تمام رخته...وااااااااااااااااااااااای دلم ضعف رفت خیلی ناز بود... جلوی خندمو نمیتون...
10 شهريور 1392

قلبی که صدای خدا میده

  خدایا بابت همه ی خوبیهات ازت ممنونم. بابت اینکه منو لایق دونستی و بهترین فرشته تو بهم امانت دادی خدایا بابت این زندگی آرومی که بهم دادی ازت ممنونم، همیشه مواظب من و مهدی باش که بتونیم مواظب فرشته ت باشیم خدایا دوستت دارم بوووووووووووووووووس   رویای مرمری مامان سلام دیروز بالاخره موفق شدم برم سونوگرافی با خاله مهدیه وقتی نوبتم شد که برم تو رنگم پریده بود یخ کرده بودم      رفتم دراز کشیدم ... سی دی شم میخواستم ولی خانوم دکتر گفت چون هنوز کوچولویی برات ضرر داره منم گوش کردم نشونم داد گفت میبینیش؟ این قلبشه... اصلا نمیشنیدم چی میگه قرار شد خاله مهدیه صدای قلبتو ضبط کنه(...
23 مرداد 1392

یه ماه با نی نی

مورچه ی مامان سلام درست روز اول ماه رمضان بود که فهمیدم خدا فرشته شو (بهترین فرشته شو) داده بهم یادش بخیرا چقدر ذوق کردیم البته هنوزم تو ذوقیم عزیزم هنوز موفق نشدم برم سونو صدای قلبتو بشنوم    ولی 3شنبه با خاله مهدیه میریم حتما مشهدم که رفتیمو اومدیم خییییییییییلی نی نی خوبی بودی و اصلا اذیتم نکردی فقط وقتی داشتیم برمیگشتیم حالت تهوع داشتم..... که تقصیر ماشین بوده 100% خیلی خوش گذشت، برات از حرم افطاری گرفتم خوردی نوش جوووووووووووووونت تازشم، بابا مهدی برات سوغاتی گرفت چون خیلی خوبی...  یه عروسک حباب ساز  انقدر ناااااااااازه... مبارکت باشه دیگه اینکه اصلا دلم نمیخواد غذا بخورم  ...
18 مرداد 1392

ما سه تا

سلام جوجه کوچولوی مامان از وقتی فهمیدم خدا شمارو بهم داده یکمی بیحال بودم   همش دلم میخواست دراز بکشم   همه کارای خونه رم که بابا مهدی طفلی انجام میداد آخه معدم درد گرفته بود اشتها نداشتم هیچی نمیخوردم. بخاطره همین یکم حالت تهوع داشتم(خیییییییلی کم)    ولی دو روزه که شکره خدا خوبه خوبم عزیزم 7 مرداد وقت دکتر داشتم که خانم دکتر رفته بود مسافرت حالا باید صبر کنم تا بیاد خیلی دلم میخواد زودتر برم سونو و ببینمت. حتی نمیدونم چند میلی متری فقط حدس میزنم همه رو. احتمالا الان 6 هفته و 3 روزته و حدود نیم سانتی متری ولی خب تا نرم دکتر و سونو معلوم نمیشه که شب های قدر رفتم مسجد(دو شب اولو رفتیم ه...
10 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی ناز می باشد