محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

نی نی ناز

سوغاتی های بابا برای پسر نازش

سلام سلام با تاخیر 1ماه و یکمی، از سوغاتی هات عکس گرفتم این چند دست لباسه که طفلکی بابا بلد نبوده چی بگیره ولی خیلی خوب خریده ازبس که با سلیقه ست و  اما این هلیکوپتر که من ازش میترسم شمام میترسیا وقتی روشن میشه هرچی رو زمین باشه و سبک باشه میره هوا اینم یه ماشینه که دوسش داری مبارکت باشه آقا پسر گل ما ...
28 مرداد 1393

5 ماهگیت مبارک

پسر مامان سلاااام 5ماهگیتم تموم شد و رفتی توی 6 ماه من همچنان باورم نمیشه انقدر زود زود میگذره بسیار بسیار پسره آروم و خوش خنده ای شدی    و البته شیطون...   تا میذارمت رو زمین و میرم سراغ کارام میبینم غلت زدی و بازی میکنی و با صدای بلند صحبت!! میکنی     دمر که باشی و کف پاتو بگیرم تلاش میکنی یکم میری جلو   طاق باز باشی پایینی میری     یاد گرفتی پاهاتو میگیری و 2-3بار انگشت شصتتو کردی تو دهنت     بابا از مکه اومد با سوغاتی های خیلی خوب ولی فعلا دوربینم خرابه و با تبلت عکس میگیرم زیاد خوب نمیشه حالا دوربینو در...
12 مرداد 1393

4 ماهگیت مبارک

  قند و نبات مامان سلام عشقم به همین زودی 4ماهتم تموم شد و من همچنان باورم نمیشه که بدنیا اومدی چه برسه به 4ماهگیت با صدا میخندی  غلت میزنی    همه چیزو میگیری دستتو سریع میکنی تو دهنت    عاشق اینی که یکی باهات بازی کنه نفسم البته بیشتر دوست داری بالا بندازیمت که اگه زیادی بلندم باشه میترسی راستی صدای موتور درمیاری     حبابم درست میکنی بابا نبود خیلی  سخت بود واکسنت ولی خب چاره ای نبود خودم بردمت ولی کم گریه کردی مرسی که حواست بود دست تنهام دوربین ویروسی شده یه عالمه عکسای خوشگل پاک شد  هرجی ریکاوری میکنم نمیاد پسر گلم در حال م...
12 تير 1393

روزهای سخت بدون بابا مهدی

سلام موش موشه من نمیدونم چرا انقدر زود یک سال میگذره و بابا مجبوره بره مکه هرکاری کرد نشد که نره ..امسال خیلی دلش شور میزد ولی خب چاره ای نبود الان حدودا 3هفته شده که رفته و 1هفته دیگه مونده بیچاره الان باهاش حرف میزدم میگفت 1هفته ست داره روزهارو میشموره تا برگرده شمام تو این مدت خیلی کارهای جدید یاد گرفتی که وقتی بابا بیاد کلی ذوق میکنه وااااااای 5شنبه باید ببرمت واکسن بزنی اون دفعه با بابا رفتیم آخه ...
11 تير 1393

پسرک خوش سفر ما

سلام خیلی وقت بود دلمون میخواست یه مسافرتی بریم ولی نگران بودیم که نکنه شما اذیت شی که برای امتحان یه روزه رفتیم قم و دیدیم انگار میشه با هم بریم مسافرت..برای همین یبار دیگه امتحانی رفتیم ولی خب این دفعه رفتیم شمال..با عمو رضا اینا(دوست بابا که از بچگی باهم دوستن) 14_15_16 خرداد که تعطیلی بود.. 4شنبه عصر بابا اس زد وگفت جمع و جور کن بریم شمال... یهویی بابا همیشه منو سورپریز میکنه خلاصه ساعت 12 شب رفتیم ..ترافیکم بود..شما عادت داری دمر بخوابی...خوابت نمیبرد مجبور شدم متکا گذاشتم رو پام و دمر خوابوندمت رفتیم نور(رویان) خیلی خوش گذشت و شما اصلا اذیت نکردی اینم قورقوریه که باهامون اومد ...
19 خرداد 1393

3 ماهگیت مبارک

  سلام سلام خیلی زود 3 ماهت تموم شدو رفتی توی 4ماه..اصلا باورم نمیشه انقدر زود گذشت دیگه کامل منو میشناسی برای خندیدنت دیگه به خودکشی احتیاجی نیستو خیلی راحت میخندی نفسم به حرفام گوش میدی و سعی میکنی جوابمو بدی البته به زبون خودت...بابارم کامل میشناسی و همش بهش میخندی تاحالا دوبار غلت زدی و همش باید مواظبت باشم اینم یادم نره بگم که همش دستات توی دهنته..اول با دقت نگاهشون میکنی و بعدش تند تند میخوری عمو رضا و عمو هاشم دوستای بابان که از بچگی باهم دوستن..قرار بود بیان خونمون شمام نمیخوابیدی منم کار داشتم مجبور شدم بردمت حموم تا بخوابی..دومین باری بود که خودم تنهایی بردمت حموم..همه میگن خ...
12 خرداد 1393

روزهای اردیبهشتی ما

نخودچی مامان سلام امسال اردیبهشت پر بود از خاطرات خوب برای من و بابا حسابی شیطونی میکنی و وقتی باهات صحبت میکنیم کاملا متوجه میشی و عکس العمل نشون میدی و میخوای جوابمونو بدی.تاحالا 4-5بارم آغون گفتی.اوبَ و اَوو و اونگَ میگی. مثل قبل همش شیر نمیخوای و دوست داری باهات صحبت کنیم..تا 2 ساعتم بیدار میمونی الان نیم ساعته بیداری و اصلا کاریم نداری و داری با خودت حرف میزنی رکوردت 40دقیقه بوده تو تلویزیون نگاه کردن..بعدش حوصله ت سر میره.البته وقتی جلوی تلویزیونی حواست به منم هست که چیکار میکنم الهی من فدای چشمای فندقیت بشم اینجا خوابوندمت اون ته مبل و داشتم ظرف میشستم یهو دلم شور زد اومدم دیدم نصف تنت از مبل آویزونه...
5 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی ناز می باشد