5 ماهگیت مبارک
پسر مامان سلاااام
5ماهگیتم تموم شد و رفتی توی 6 ماه
من همچنان باورم نمیشه انقدر زود زود میگذره
بسیار بسیار پسره آروم و خوش خنده ای شدی و البته شیطون...
تا میذارمت رو زمین و میرم سراغ کارام میبینم غلت زدی و بازی میکنی و با صدای بلند صحبت!! میکنی
دمر که باشی و کف پاتو بگیرم تلاش میکنی یکم میری جلو
طاق باز باشی پایینی میری
یاد گرفتی پاهاتو میگیری و 2-3بار انگشت شصتتو کردی تو دهنت
بابا از مکه اومد با سوغاتی های خیلی خوب ولی فعلا دوربینم خرابه و با تبلت عکس میگیرم زیاد خوب نمیشه
حالا دوربینو درست کردیم از شون عکس میندازم میذارم برات
بخورمت که ذوق میکنی باهات حرف میزنم
رفتیم پرند یکم هوا بخوریم علیرضا هم اونجا بود، مامانی براش یه تفنگ خریده بود..تا دستش دیدی شروع کردی به دست و پا زدن و با هم درگیر شدین
میگم بدش به من
نه با زور نمیشه
باید با زبون نرم راضیش کنم
علیرضا میشه لطفا تفنگتو بمنم بدی؟
کسی از جاش تکون نخوره وگرنه شلیک میکنم
این تفنگم بهت پس نمیدم تازشم
اینم یه عکس سه تایی با شلوارک هاتون که مامانی خریده براتون
ماه پیش که بابا نبود مام رفته بودیم خونه مامانی صبح بیدار شدمدیدم صدا میاد فکر کردم موشی چیزیه
دیدم شما بیدار شدی و رفتی تو یه کیسه که دیشب برات شسته بودم و گذاشته بودم بازی کنی آخه از صداش خوشت میاد
تند تند باهاش بازی میکردی و دست و پا میزدی
میکردیش تو دهنت ازت گرفتم که این شکلی شدی
از وقتی مامان شدم...
انگار زمین محکمتر شده
دیگه میتونم با دست چپ هم ظرف بشورم
یاد گرفتم بهتر بغل کنم
معنی دلشوره رو میفهمم
یاد گرفتم با در باز برم حموم(میذارمت رو تخت و هر 1 دقیقه درو باز میکنم سرمو میارم بیرون برات شکلک درمیارم میخندی و دوباره میرم تو!!!)
یه دستی کار کردنو یاد گرفتم
خیلی راحت میتونم از خانواده ی سه تاییمون دفاع کنم
از وقتی مامان شدم بزرگ شدم