عاشورای سال دیگه...
حبه انگورم سلام
امسالم مثل هرسال عاشورا رفتم خونه مامانی و باباتم تو هیئت خودشون بود...از سه شنبه صبح رفتم تا پنج شنبه شب
همسایه اومده بود تو حیاطمون حلیم بپزه وااای تا صبح حرف میزدن و سروصدا میکردن خیلی بد خوابیدم
دیگه هرکی دستشو میذاره رو شکمم تکوناتو حس میکنه... البته با کلی التماس..راضی نمیشی که..خیلی ناز داریا
روزه عاشورا منو خاله فاطمه جداگونه رفتیم بیرون..مامانی و خاله مهدیه هم با هم بودن...بعد از 12 سال خاله مریمُ دیدم همون شکلی بود ولی لاغرترترتر شده بود
سال دیگه ایشالا شمام رسما تشریف داری آخجووووووووووووون
البته امسالم حضورت کم رنگ نبودآ صدای دسته که میشنیدی سینه و زنجیر میزدی انگار
هم گاو دیدی هم ببعی هم شتر و هم کبوتر و هم اسب
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی