۱۷ ماهگی پسر کوچولوم
سلاااام بوج بوجیه مامان
پسرم دیگه خیلی بزرگ شده کلی کارای خوب خوب میکنه همه چیز متوجه میشه یچیزهایی م میگه
دایره لغات
هام = هر چیز خوردنی
آخ = وقتی دردت میگیره
ادی = مهدی
بابا....ماما...دد
دودو= جوجو
آلو = همه ی میوها
دادا =تاتا
ی عالمه م صحبت میکنی که هیشکی متوجه نمیشه چی میگی مام باید زبونت شمارو یاد بگیریم
هر دفه میریم خونه مامانی سلام نکرده میری سراغ برنج هاش..طفلکی برات پارچه میندازه و میشینه باهات برنج بازی میکنه
با عمه جون و فاطمه رفتیم پارک.این پسره اومد گفت اسمم امیر حسین..تنها اومدم پارک.میشه عکس بگیری ازمون؟؟
اومد کنارت وایساد شمام تعجب کردی
بعدش خوشحال شدی
امیرحسین میگفت خاله بده ببرمش سرسره بازی زود میارمش
دوست فاطمه بازیت میداد
توپ بازی
خاله مهدیه برات ی عالمه هام گرفته و جشن گرفته بودی
درحال آب بازی
با شیر برات نوشمک درست میکنم حوصله ت سر میره میخوری
ینی جرات ندارم در فریزر باز کنم میدویی اشاره میکنی که میخوای
این برج مکعب تو خیلی دوست داری کمکت میکنم میچینی روهم
درحال گفتن جوجو
خیلی زیاد مریض میشی.میشه گفت از عید دیگه همش مریض بودی
اینجام ناراحتی
برچسب بهت میدم بازی کنی میزنی به خودت احساس خوشگلی هم میکنی