اولین پاییز با نی نی و اولین تکون
نفس مامان سلام عشقم
چهارشنبه رفتم دکتر همش 1 کیلو اضافه کردم ولی اشکال نداره حالا تا انفجار چیزی نمونده
خانوم دکتر به سختی صدای قلبتو شنید منم که غش و ضعف کرده بودم از بالای عینکش نگام کرد و لبخند زد گفت میشنوی... یکم صبر کرد خوب گوش دادم منمگفت حالا کوچولویی،کم کم بهتر میشه صداش
برای 12 مهر سونو نوشته NB
ازم پرسید که تکون میخوری یا نه..منم گفتم فقط 2بار نبض زده یه ماه پیش..گفت کم کم حس میکنی..یکم نگرانت شدم
جمعه با عمه بنفشه و عمو حمید اینا رفتیم زمین ورامین خوش گذرونی... بابا 50تا سیخ کوبیده درست کرد خیلی چسبید
بعدشم که بلال
حسابی خوش گذشت تو راه داشت خوابم میبرد دیگه
شنبه جشن شکوفه ها بود صدای جشن میومد منم دراز کشیده بودم بابا لباس پوشید که بره دید من همچنان دراز کشیدم اومد پیشم خوابید حالمو پرسید... یهو پریدم
تکون خوردی،این دفعه دیگه نبض یا توهم نبود خودت بودی... بابا گفت چی شد؟؟؟ گفتم بچم تکون خورد
انقدر ذوق کردیم دوتایی
بعدشم که بعدازظهر بود دوباره وول خوردی
خیلی ازت تشکر کردم ولی دیگه از اون روز خبری ازت نیست فسقلی
دوشنبه رفتم خونه مامانی که بریم پرند دوباره ولی مامانی سر درد داشت نرفتیم بجاش یه شب همونجا خوابیدم
و اما پاییز
بهترین فصل خدا
9 ماهه که دارم ماه هارو میشمارم تا پاییز شه... بوی مدرسه میده یکم استرس میگیرم
ولی عاشق رعدو برق و باد و بارونم
چون فصلیه که مثل خودم غیر قابل پیش بینیه
محشره