ما سه تا
سلام جوجه کوچولوی مامان
از وقتی فهمیدم خدا شمارو بهم داده یکمی بیحال بودم همش دلم میخواست دراز بکشم
همه کارای خونه رم که بابا مهدی طفلی انجام میداد
آخه معدم درد گرفته بود اشتها نداشتم هیچی نمیخوردم. بخاطره همین یکم حالت تهوع داشتم(خیییییییلی کم) ولی دو روزه که شکره خدا خوبه خوبم عزیزم
7 مرداد وقت دکتر داشتم که خانم دکتر رفته بود مسافرت حالا باید صبر کنم تا بیاد
خیلی دلم میخواد زودتر برم سونو و ببینمت. حتی نمیدونم چند میلی متری فقط حدس میزنم همه رو. احتمالا الان 6 هفته و 3 روزته و حدود نیم سانتی متری ولی خب تا نرم دکتر و سونو معلوم نمیشه که
شب های قدر رفتم مسجد(دو شب اولو رفتیم همون مسجدی که بابا خیلی دوسش داره چون خدا منو اونجا داده بهش، شب سومو رفتم طرف خونه مامان مریم....با خاله فاطمه) هر سه شب شو که قرآن میذاشتم رو سرم به امام زمان (عج) که میرسید قرآن میذاشتم رو سره کوچولوت نفسم...شمام به انرژی که قرآن میده احتیاج داری خب خیلی دوست داری میدونم
فردا قراره سه تایی بریم مشهد. از وقتی اومدی تو دلم هم امام زاده صالح رفتی، هم شاه عبدالعظیم ، هم قم، حالام که مشهد. الهی دورت بگردم که از پا قدم تو دارم کم کم به کربلا رفتنم فکر میکنم. بابا اسم مو نوشته 19 شهریور بریم کربلا انشاالله
راستی یادم رفت بگم یه عالمه عموپورنگو دوس داری، هرروز ساعت 6 دوتایی میشینیم میبینیم انقدر حال میده...
شب هام ساعت 10:30 تا 11 شبکه پویا لالایی داره برات میخونم ولی میدونم شما به این شیطونی نمیخوابی که