محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

نی نی ناز

اولین ماجرای من و مهدی و نی نی

1392/4/24 17:33
نویسنده : انسیه
1,193 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جینگول مامان...

هفته ی پیش یکشنبه رفتم سونوگرافی برای اولین بار، خانوم دکتره گفت همه چیم در امن و امانه خبری از نی نی هم نیست   دلم میخواست خودشو اون مونیتور روبروشو بکوبم به دیوار

مامان پرهام کوچولو دوباره نی نی دار شده و نی نی شو یه هفته ای نشون داده  ولی شمارو ندید خانوم دکتر...کجا بودی شیطون؟؟ Baby Girl

خلاصه منم ناراحت ازین که نی نی ندارم رفتم خونه مامان مریم و خوابیدم(خودشون شمال بودن)

تا اینکه کم کم شک کردم که تشریف داری یا نه Invisible 

چهارشنبه با بی بی چک فهمیدم جیگرم تشریف داره

 

اول به بابا مهدی گفتم طفلی تا نیم ساعت شوکه بود خیییییییییییییییلی ذوق کرد....!!

به خاله فاطمه اس زدم اونم به قول خودش یه لیتر گریه کرده بود   مامان مریم زودی زنگید ولی باورش نمیشد میگفت به کسی نگو تا 100% مطمئن نشدم Sigh ولی من که طاقت نیوردم...زودی اومدم تو نت اطلاع رسانی کردم   یکم خودم دلهره داشتم که نکنه نباشی...

فرداش به خاله مهدیه گفتم...با ترس...smile emoticon kolobok آخه چون خودش با دوقلوهاش اذیت شده با بچه مخالفه ولی با شما نیست وقتی به دنیا بیای

دیشب به بابا مهدی گفتم دلم میخواد فردا برم آزمایش بدم تا 100% مطمئن شم...آخه میدونی چیه من تا مجبور نشم آزمایش خون نمیدم...غش میکنم...

بابا رفت ماشینو بیاره تا من برم؛ وقتی سوار شدم دیدم برام پاستیل خریده که حالم بد نشه

ساعت 11:10 رسیدیم بیمارستان تهران پارس گفتیم آزمایش بتا میخوام بدم داشت کم کم فشارم میوفتاد... ساعت 11:30 آزمایش دادم گفت ساعت 1:30 جواب آماده میشه... رگم پیدا نمیشد

... شکلات خوردم فشارم نیوفته

رفتیم آزادی، هیئت حدادیان که ماه رمضونا میریم...خاله فاطمم که کشت منو انقدر اس میزد میگفتم اشعه ش برام بده گوش نمیداد

ساعت 1 پاشدیم اومدیم جواب بگیریم... 5 دقیقه که اومده بودیم یهو ماشین تسمه ش خراب شد هی بابا میگفت ای کاش با ماشین خودمون اومده بودیم(این ماشینه برای کارش بود،دمه دست بود باهاش اومدیم،اون ماشین خوشگلمون تو پارکینگ مامانی بود)

خلاصه از جلوی برج میلاد بی تسمه شدیم که بابا یه طناب که برات یادگاری نگه داشتم به جای تسمه گذاشته بود ولی در میرفت   هی وامیستادیم من چراغ گوشیو روشن میکردم بابات درستش میکرد

قرار شد نریم بیمارستان و فردا جواب بگیریم ولی یهو دیدم بابات اومد جلو بیمارستان(از تهران پارس تا خونمون یکم دور بود ولی رفتیم)

وااااااااااااای یه استرسی داشتم...

درشو بسته بودن ساعت 2 بود...رفتیم از تو اورژانس.... برات فیلم گرفتم اینارو.... Flower

بابات با دستای روغنی و سیاه برگه هرو داد به آقاهه

گرفتم جوابو دوتامون خیره شده بودیم به برگه یهو گفتم آخی نازی مهدی ایناهاش....نازی...آخی....بابات که دیگه خیلی ذوق کرده بود

خیلی خوابمون میومد Night  رسیدیم خونه ساعت 3 بود

سحری خورد بابات(البته منم که نمیشد نگاش کنم  ) به مامان مریم زنگیدم که بگم ما بیداریم بیدارمون نکنن...خیلی خوشحال بود

بعد من به بابات تبریک حسابی گفتم  با خیاله راحت... باباتم به من تبریک گفت... گفت دست شما درد نکنه..ببخشیدا smile emoticon kolobok

هنوز به عمه بنفشه و زن عمو و مامانی نگفتم...حضوری میخوام بگم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (30)

تک ستاره
25 تیر 92 14:54

نمیری دختر بچه تم عین خودت بدقلقه
نمیخواسته شما بفهمین هست ماشینو خراب کرده
وای دلم ترکید از خنده



اوهوم
مائده(ني ني بوس)
25 تیر 92 15:20
مبااااااااااااااااركههوووووووووووووووووورا


بوووووووووووووووووووووووووووووس مرسی
مائده(ني ني بوس)
25 تیر 92 15:21
نميدونم چرا از الان فكر ميكنم ني نيت يه پسملي خوشگل و ماماني ميشه


خودمم همین حسو دارم...99% حسم بهم میگه پسمله... خواهرو دوستمم میگن پسمله
رومینا
25 تیر 92 15:49
مبارکه. پس چه ماجراهایی داشتید با نی نی .
همه اینها خاطره میشه و بعدها میشینید لذت میبرید مراقب خودت باش


مرسی... آره یه شب خیلی خوبی بود خیییییییییییییییلی خندیدیم
مامان محمدرضا
25 تیر 92 15:57
واااااااااای عزیزم کلی ذوقیدم دیگه نمیدونم خودتون چه حالی شدین؟ ولی بگم این وروجک از همین اول کاری چه شیطونی اخه هنوز نیومده تا صبح بیدار بودین.........



ما هنوز تو شوکیم!!
جدی وروجکه...اون از سونوگرافی که رفته بود قایم شده بود دکتر ندیدش اینم از آزمایش دادنم که ماجرایی شد

مامان سونیا
26 تیر 92 0:09
ای جونم نمک داری دخمری پسریش فرق نمیکنه سالم باشه حسابی خاطره شد اخه چرا اول رفتی سونو


آره اصلا فرقی نمیکنه نه برای من نه برای شوشو....
آخه از آزمایش دادن میترسم حالم بد میشه...فکر کردم سونوگرافی راحتتره
مامان شين
26 تیر 92 13:05
سلام خانومى...مبارکه مبارک ايشالله به سلامتى خيلى خوشحال شدم....


سلام مرسی عزیزم
عسل
26 تیر 92 19:01
مبارک باشه عزیزم بسلامتی


مرسی عزیزم
تک ستاره
26 تیر 92 19:04



مامان شین
26 تیر 92 20:40
ایشالله کنجد خوشگلتو زود زود بغل بگیری


ای جانم کنجد ناااااااااااااازی
مامان بهنود
27 تیر 92 2:49
مباررررکه ........سالم باشه ایشالا


مرسی بووووووووووووووووس
مامان امیرمحمد
27 تیر 92 11:15
چه ماجرایی داشتید،معلومه نی نیتون شیطونک و بانمکه

مبارک باشه مامانی


یه موشم به باباش بره بسمه باید همش بدو ام دنبالش انقدر شیطون میشه
مرسی
مامان شين
28 تیر 92 23:23
سلام خانومى خوبى...کنجد من چطوره...مواظب خودتون باش


سلام مرسي عزيزم...سلام ميرسونه
مامان فهیمه
29 تیر 92 16:15
خب به سلامتی مامان خانوم به جمع مامانا خوش اومدی,تازه چه خبر از نی نی گلی؟بالاخره رویت شد یا نه؟



مرسي
هنوز رويت نشده...7مرداد وقت دارم دكتر
رویا
31 تیر 92 13:33
سلام انسی ببین چه خبره

الهی من دورش بگردم




سلام ببین کی اومده!!!




مائده(ني ني بوس)
31 تیر 92 14:45
كوجايييييي ماموووووووني


خاله الهام
31 تیر 92 18:15
انسيه جونم اين ني ني شما از اون شيطون بلاهاي روزگار ميشه نگي نگفتي


اگه حتی یه دونه از موهاشم به باباش بره، رو زمین بند نمیشه!!!
مامان ایلیا
31 تیر 92 18:17
سلاااام
وااای مبارکه مامانی مباااارکه
خیلی خوشحال شدم ایشالله نی نی خوشگلت صحیح و سالم به دنیا بیاد...
مواظب خودت باش عزیزم


سلام مرسی عزیزم
مامان شین
1 مرداد 92 16:51
سلام خانومی خوبی...چرا نیستی؟؟؟؟بیا بنویس حالت چطوره....


سلام عزیزم مرسی...آخه هنوز هیچیم نیست...خوبه خوبم شکره خدا...انگار نه انگار نی نی هست..فقط خستم همش
مائده(ني ني بوس)
2 مرداد 92 11:59
جوجو بيا خاطرات خودتو بنويس! ماماني مثل اينكه وقت نداره


دددددا دودی
میگه مامانم داره تو یه دفتر برام مینویسه اینجام میاد مینویسه حتما خاله مائده
رویا
2 مرداد 92 14:31
دیشب خوابشو دیدم انقدر نازه
وای انسی من هنوز باورم نمیشههههههههههههههههههه



ما خودمونم هنوز کامل باورمون نشده
رویا
2 مرداد 92 14:32




بووووووووووووووووووووس
رویا
3 مرداد 92 17:42
چرا منو به نی نی معرفی نمیکنی
جیگل خاله...من رویام دوست مامان انسی... انقدر دختره خوبی هسسسسسسسسسسسسستم که فقط مامانم میدونه چقدر خوبم
همین دیگه برای معارفه اولیه کافیه


بله بله!!
رویا
3 مرداد 92 18:01
تنبل خانوم بیا ماجرا بنویس بازم


چششششششششم
مامان بهنود
5 مرداد 92 3:52
انسیه جون چه خبر؟خوبی؟؟ از نی نی گلت چه خبر ؟؟ خوبه؟


مرسی عزیزم...بی خبرم ازش...دوشنبه تازه دکترم وقت داده برم ببینم کی سونو میفرسته برم ببینمش
مامان شين
6 مرداد 92 9:42
سلام فدات بشم خوبى...خانومم تو اين روزاى عزيز مگه مى شه شما نازنين رو فراموش کرد....مواظب خودتو و کنجد جون باش...راستى من رو از دعاهاى خوشگلت جا نندازى


سلام عزیزم مرسی
حتما دوستم بوووووووس
الهه مامان آرمین
7 مرداد 92 1:03
به به مبارک

تبریک صمیمانه مرا بپذیرید خیلی خوشحال شدم
مواظب خوتون باشید


مرسی عزیزم
مامان امیرمحمد
7 مرداد 92 9:33
کجایی مامانی کم پیدا؟
مواظب خودت و نی نی باش!


سرعت اینترنتم پایینه سخته مطلب جدید بنویسم ..ولی زودی میام مینویسم
چشم
مامان امیرمحمد
9 مرداد 92 9:38
واااااااااای!هنوز نی نی نیومده مامانی وبلاگ رو تعطیل کرد،وقتی نی نی بیاد که دیگه وقت نداری بیای


بووووووووووووس نه نه الان مینویسم بخدا... آخه همش دلم میخواد یجا بخوابم!!!
خاله الهام
9 مرداد 92 17:28
نام من بر كف دستت بنويس
تا به هنگام قنوت نبري از يادم
ترسم امشب كه مقبول شود از تو دعا
گويم افسوس كه من از قلمت افتادم
خيــــــــــــلي خيلي التماس دعا.......


حتما دوستم بوووووووووووووووووووس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی ناز می باشد