محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 29 روز سن داره

نی نی ناز

بعد از مدتها

  سلام پسر خوبم بعد از سوختن تبلت و رفتن کامپیوتر  دیگه نشد بیام اینجا و مطلب بذارم برات ولی همه رو تو دفتر خاطراتت نوشتم حالا کم کم مینویسم هرچی جا مونده حتما حتما تو تدارکات پنجمین سالگرد ازدواج مون هستم و بعدش ایشالا تولد عشق کوچولووووو ...
11 بهمن 1395

۱۹ ماهگی

سلام سلام روزها و ماهها تند و تند میگذرن و من اصلا متوجه گذشت زمان نیستم چون پسره به این خوبی دارم که کنارش خیلی خوشحالم، ی خانواده سه نفری شاده شاده شاد دیگه کاری نمونده که نتونی انجام بدی حتی غذا خورن..   اینجا داشتی غذا میخوردی صدات کردم گفتم ناز کن       رفتیم روسری گرفتیم شما زحمتشو کشیدی تا خونه بابایی اوردی خروس دیدی با ذوووق میگی اوجو       همش رو دسته ی مبلی و منو تو آشپزخونه نگاه میکنی   ...
16 مهر 1394

۱۸ ماهگی و واکسنش

قلقلیه مامان سلام       حسابی باهات سر گرمم و روزهای خیلی خوبی کنارت داریم.خیلی خوش میگذره بهمون خیلی ممنون که انقدر پسر خوب و با محبتی هستی.هرکی بهت میگه بوس بده زودی میری جلو حتی شرایطی که سخت باشه حتما بوس میدی.بوس صدادار محکمم میکنی البته همه رو نه. شبا که بابا در میزنه از خوشحالی جیغ میزنی ذوق میکنی تند تند میدویی دنبالش خستگیش درمیره.                 بعد از کلی کار و خونه تکونی رفتیم پرند استراحت      حسابی که هام خوردی دراز کشیدی و آسمون نگاه میکردی و آواز میخوندی         ی آب بازیه مفصل ...
28 شهريور 1394

۱۷ ماهگی پسر کوچولوم

سلاااام بوج بوجیه مامان     پسرم دیگه خیلی بزرگ شده کلی کارای خوب خوب میکنه همه چیز متوجه میشه یچیزهایی م میگه     دایره لغات هام = هر چیز خوردنی آخ = وقتی دردت میگیره ادی = مهدی بابا....ماما...دد دودو= جوجو    آلو = همه ی میوها دادا =تاتا ی عالمه م صحبت میکنی که هیشکی متوجه نمیشه چی میگی  مام باید زبونت شمارو یاد بگیریم             هر دفه میریم خونه مامانی سلام نکرده میری سراغ برنج هاش..طفلکی برات پارچه میندازه و میشینه باهات برنج بازی میکنه     با عمه جون و فاطمه رفتیم پارک.این پسره اومد گفت اسمم امیر حسین..تنها اومدم...
8 مرداد 1394

اولین پابوس امام رضا

بوج بوج مامان سلام عشقم   هرسال ماه رمضان یبار مشهد میریم.پارسال چون مادرجون فوت کرده بودن نتونستیم بریم ولی سال پیشش وقتی شما تو شکمم بودی و خیلییی کوچولو بودی رفتیم   امسال ولی سه تایی خیلی سفر خوبی بود خیلی خیلی خوش گذشت.فقط تو حرم خیلی سخت بود نمیشد درست زیارت کرد با بابا نوبتی نگه ت میداشتیم ولی خب بازم یکم سخت بود   اینجا بین راه رفتنمونه نگه داشتیم ناهار بخوریم و شما حسابی آب بازی کردین آخرشم بابا رو منم آب ریخت دیگه سه تامون خیس خالی شده بودیم           تو رستوران هتل شما حسابی کمکشون میکردی               ...
16 تير 1394

خوش گذرونی با عمو رضا اینا

سلام سلام دو ساله که رحلت امام با عمو رضا که دوست صمیمی باباس میریم شمال..پارسال خیلی کوچولو بودی ولی امسال ماشالا حریفت نمیشدیم...فقط با طاها یکم به مشکل خورده بودی     اسباب بازی بهت نمیداد شمام یبار هولش دادی افتاد طفلکی یبارم موهاشو کشیدی      خیلی از شما بزرگتره ولی خب ساکت نشستی ی خوبی داری که واقعا باید ازت تشکر کنم اینه که همش بغل بابا مهدی هستی    وای که چه استراحتی کردم      از دریا ترسیدی بازم ولی شن بازی خیلییییییییی دوست داشتی... از کبابم که نگم خیلی دوست داری..قشنگ میشستی کنار سفره چهارزانو و از خودت پذیرایی میکردی.خاله مریم میگفت چه بچه ی خوبی آخه طاها هیچی نمیخورد ...
12 خرداد 1394

قبل و بعد از تولد یکسالگی

سلام چون با تبلت پست میذارم هم شکلک های خوشگل نمیتونم بذارم هم کیفیت عکسات یکم پایینه... این فرشه آشپزخونه ست که تو یک ماه سه بار شستمش از دست شما، اینبار ترشی ریختی روش... تا فرش خیس بود تو لوله کف آشپزخونه یچیزی انداختی و مجبور شدیم لوله بازکنی اوردیم....     دارم به خوردن سبزیجات عادتت میدم و خیلی خوب کرفس و هویج خام میخوری ولی هرکاری میکنم قارچ خام نمیخوری   ده ماه و سه هفته ت بود که مامانی متوجه شد راه میری منم از ذوق زیادم کلی جیغ زدمو دست و هورا... این شد که ترسیدی و دیگه حتی وا نمیستی از ترست راستی از روز تولدت دیگه پیش مامان و بابا نمیخوابی.. شب دوم عید بود که نصف شب دیدم سرفه های بد می...
19 فروردين 1394

بعد از مدتی

سلام اول از همه ی معذرت خواهی بزرگ از پسرم بکنم که به دلیل شیطنت های زیادش نتونستم به روز آپ کنم بعدم ی بوس برای دوستام که دلم تنگ شده برای همشون چند ماهیه که محمدپارسا نمیذاره پای کامپیوتر بشینم،فعلا تا بزرگتر بشه و اجازه بده با تبلت مینویسم تا بعد اصلاحش کنم 
19 فروردين 1394

تولد تولد تولدت مبارک

سلام سلام غنچه ی نازو کوچک تولدت مبارک هووووووورا طبق معمول پسر آروم و خوبی بودی و فقط دست میزدی و نانای میکردی بووووس       قربونت برم که انقدر آرومی پسرم     ریسه ی لباس                                            کیک خوشمزه تر شد             گوگولیه مامان وقتی تو شکمم بود           &...
12 اسفند 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی ناز می باشد