محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

نی نی ناز

6 ماهتم تموم شد

گودی گودی سلااااام شش ماهتم تموم شد... 6 ماهگیت مبارک پسرم خب دو هفته هست که به صورت حرفه ای فوتبال بازیو شروع کردی    از جمعه بابا سرماخورده بودو مجبور بودیم از هم جدا شیم... یکشنبه داشتم میرفتم تو اتاق که یهو دیدم یه سوسک بزرگ از جلوی پام دوید اون طرف...جیغ میزدما(هیچ وقت جیغم نمیاد این دفعه اینجوری شدم)   طفلی بابات یهو پرید( داشت شیر میخورد مثل هر شب،شیرش ریخت   ) تا مهدی بیاد سوسکه رفت زیره تخت دو هفته پیش پنجره رو باز گذاشته بودم اومده تو یعنی روزا منو و شما و سوسکه با هم بودیم خلاصه دره اتاقو بستیم زیره درو جای کلیدم پوشوندیم تا نیاد بیرون و فرداش بابات کشتش سه هفته بود میخ...
10 آذر 1392

عاشورای سال دیگه...

حبه انگورم سلام امسالم مثل هرسال عاشورا رفتم خونه مامانی و باباتم تو هیئت خودشون بود...از سه شنبه صبح رفتم تا پنج شنبه شب همسایه اومده بود تو حیاطمون حلیم بپزه  وااای تا صبح حرف میزدن و سروصدا میکردن خیلی بد خوابیدم دیگه هرکی دستشو میذاره رو شکمم تکوناتو حس میکنه... البته با کلی التماس..راضی نمیشی که..خیلی ناز داریا روزه عاشورا منو خاله فاطمه جداگونه رفتیم بیرون..مامانی و خاله مهدیه هم با هم بودن...بعد از 12 سال خاله مریمُ دیدم    همون شکلی بود ولی لاغرترترتر شده بود سال دیگه ایشالا شمام رسما تشریف داری آخجووووووووووووون البته امسالم حضورت کم رنگ نبودآ  صدای دسته که میشنیدی سینه و زنجیر میزدی انگار ...
6 آذر 1392

پهلوون پنبه

مغز بادومم سلام دیروز رفتم سونوگرافی..البته خیلی بی مقدمه شد مامانی زنگید گفت بدو بریم...خیلی مفصله از ساعت 9:30 تا 1:30 اونجا بودیم.خیلی خسته شده بودم اصلا حال نداشتم    انقدر زشت شده بودم کسی باورش نمیشد 4ماهمه آخه شکمم چسبیده به کمرم، خیییییلی کم اومده بیرون که فقط بی لباس معلومه تا اینکه نوبتم شد مامانی هم که داشت فیلم میگرفت آخه دوباره سی دی نداد بهم گفت کوچولویی مامانی که نگات میکرد انقدر ذوق میکرد   جنسیت تو پرسیدیم خانوم دکتر گفت پسره دلم میخواست بخورمت دست و پاتو نشونمون داد من و مامانی انقدر ذوق کردیم که نگووووو حالا که فیلمشو میبینیم تعجب میکنیم چقدر زیادی ذوق کردیم آبرومون رفت دیگه ا...
18 آبان 1392

سونوی چهاربعدی

کلوچه ی مامان سلام از روزی که رفتم دکتر برام سونوی چهاربعدی نوشت دل تو دلم نبود که زودتر 12ام بشه برم ببینمت به 12ام که نزدیک تر میشدم هی استرس میگرفتم که نکنه برات ضرر داشته باشه. .. از خیلیا کمک گرفتم، از دوستای گلم تو نوعروس تا مامانهای مهربون همینجا خلاصه چهارشنبه  قرار شد با خاله مهدیه بریم سونو من زودتر رفتم که نوبت بگیرم ولی رام ندادن گفتن دیر اومدی پذیرش نداریم زنگیدم به خاله گفتم اونم برگشت خونه. طفلی مبینا انقدر گریه میکرد دلش میخواست بیاد ولی خب نمیشد که تا اینکه شد جمعه همش سعی میکردم به شنبه فکر نکنم...اشک جمع میشد تو چشمام...تازه درک کردم چقدر زیاد دوستت دارم، حتی نمیخوام اخم کنی چه برسه که اذیت شی با ب...
18 آبان 1392

5 ماهگیت مبارک

سلام سلام لپ تپلیه مامان پنج ماهگیتم تموم شد ...مبارکههههههههههه هورااااااااااااااااااااااا   از امروز شروع کردم به آموزش جز سی قرآن صدای قاری کوچولو که میاد معلومه خوب گوش میکنی    وقتی تموم میشه همش تکون میخوری باورم نمیشه یعنی متوجه میشی؟؟ با اینکه همش میخورمو میخوابم ولی اصلا چاق نمیشم       دیشب بابایی از کربلا اومد خیلی خسته شده اینبار آخه عید غدیر بوده خیلی شلوغ بوده..راهشم که طولانیه دلمون حسابی تنگ شده   بودآ 12ام وقت سونو چهاربعدی دارم...باید قول بدی بیدار باشی   ...
9 آبان 1392

در نیمه ی سفرت

کندوی عسلم سلام انگار همین دیروز بود که فهمیدم یه کنجد کوچولو تو دلمه و خدا یه فرشته م به من داده یادش بخیرآ...اولش مامانی اینا میگفتن تا آزمایش خون ندادم باورشون نمیشه و نباید به کسی بگم بعدشم که آزمایشم مثبت شد میگفتن شاید مثبت کاذب باشه باید برم سونو صدای قلبتو بشنوم بعد بگم به همه...خیلی حرص میخوردم که کسی قبولت نمیکرد... بعدش که رفتم سونو خاله مهدیه هی میگفت اندازه نقطه ست همش...میومدم تو اینترنت اندازه هاتو میخوندم ولی کسی قبول نمیکرد خلاصه منم تصمیم گرفتم بزنم به بیخیالی و بگم آره بابا اندازه کنجده   که خودشون کم کم گفتن نه بزرگ تر شده... تا الان که از 20 سانتم بیشتری سفر 9 ماهت نصف شده و نمیدونی چقدر دلم میخواد ب...
27 مهر 1392

4 ماهگیت مبارک قند عسلم

  سلام نخودچی امروز 16 هفتگیت تموم شد، یعنی دو هفته دیگه سفرت نصف میشه عشقم مواظب خودت باشیا بابا صبح ها که بیدار میشه یواش نازت میکنه   منم بیدار میشم ولی خودمو میزنم به خواب ...
9 مهر 1392

در جستجوی نی نی

فندق مامان سلام مممممممممممممممممماچ دو شبه خوب شیطون شدیا   اول اومدی تو خوابه من گفتی: مامان خانوم من دخترم   انقدر نگین شاید پسره دلم میخواست بخورمت تپل مامان شب فرداش رفتی تو خوابه مامانی گفتی من پسرم  انقدر نگین دختره نیم وجبی مارو گذاشتی سره کار؟ بخورمت؟ خب امروز گشتم چندتا نی نی پیدا کردم که با شما دوست شن عشقم   همشون خیلی کوچولو تشریف دارن   خب از بابات بگم که تکه   تو دنیا همین یه دونه ست که خدا داده به من همش میخواد یکاری کنه که من بخندم ...حالا هر کاری که از دستش بربیاد ... از سورپریز کردنش و شام فشم تا گیتار زدن   بی گیتار حتی خواننده شده&n...
6 مهر 1392

اولین پاییز با نی نی و اولین تکون

نفس مامان سلام عشقم چهارشنبه رفتم دکتر همش 1 کیلو اضافه کردم   ولی اشکال نداره حالا تا انفجار چیزی نمونده خانوم دکتر به سختی صدای قلبتو شنید منم که غش و ضعف کرده بودم از بالای عینکش نگام کرد و لبخند زد گفت میشنوی... یکم صبر کرد خوب گوش دادم منم گفت حالا کوچولویی،کم کم بهتر میشه صداش برای 12 مهر سونو نوشته NB ازم پرسید که تکون میخوری یا نه..منم گفتم فقط 2بار نبض زده یه ماه پیش..گفت کم کم حس میکنی..یکم نگرانت شدم جمعه با عمه بنفشه و عمو حمید اینا رفتیم زمین ورامین خوش گذرونی... بابا 50تا سیخ کوبیده درست کرد خیلی چسبید بعدشم که بلال حسابی خوش گذشت تو راه داشت خوابم میبرد دیگه شنبه جشن شکوفه ها بود صدای جشن میومد...
3 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی ناز می باشد